معنی کرم و پروانه

حل جدول

فرهنگ عمید

کرم

هر جانور بی‌دست‌وپا و خزنده با بدن نرم و بی‌استخوان، مانند کرم خاکی، زالو، و امثال آن‌ها،
* کرم ابریشم: (زیست‌شناسی) نوزاد کرمی‌شکل پروانه، با بدنی استوانه‌ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می‌کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می‌شود، کرم پیله، کرم بادامه،
* کرم خاردار: (زیست‌شناسی) = خاردار
* کرم رنگرزان: (زیست‌شناسی) = قرمزدانه
* کرم ساقه‌خوار: (زیست‌شناسی) حشره‌ای از آفات برنج،
* کرم شب‌تاب: (زیست‌شناسی) حشره‌ای باریک و زردرنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می‌تاباند، کرم شب‌افروز، شب‌چراغک، آتشک، آتشیزه، کمیچه،
* کرم کدو: (زیست‌شناسی) نوعی کرم انگلی دراز و نواری‌شکل که از طریق گوشت آلوده وارد بدن انسان می‌شود، کدودانه،
* کرم معده: (زیست‌شناسی) = آسکاریس


پروانه

(زیست‌شناسی) حشره‌ای با بال‌های نازک رنگین که روی گل‌ها و گیا‌هان می‌نشیند و شیرۀ آن‌ها را می‌مکد، شاه‌پرک، پروانۀ روز،
آلتی پره‌دار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما،
اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه‌نامه، لیسانس،
حکم، فرمان،
اذن، اجازه، جواز: روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم / پروانه را چه حاجت «پروانهٴ» دخول (سعدی۲: ۴۷۹)،
‹پروانک، فرانک› (زیست‌شناسی) جانوری درنده شبیه شغال، سیاه‌گوش، چاوش: پروانه‌وار بر پی شیران نهند پی / گر باید از کَفَلگه گوران کبابشان (خاقانی: ۳۳۰)،
(زیست‌شناسی) حشرۀ بال‌دار کوچکی که شب‌ها گرد چراغ یا شمع می‌گردد و گاه در شعلۀ شمع می‌سوزد، پروانۀ شب: دیدی که خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد که شب را سحر کند (حکیم شفائی: لغت‌نامه: پروانه)،
(موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه‌های ماهور، همایون، و راست‌پنجگاه،
* پروانهٴ اتومبیل: ابزاری پره‌دار در خودرو که جلو موتور و پشت رادیاتور قرار دارد و به‌وسیلۀ تسمه می‌چرخد و آب داخل رادیاتور را سرد می‌کند،

لغت نامه دهخدا

کرم

کرم. [ک َرَ] (ع ص) جوانمرد و بامروت. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. یقال: هو کرم و هم، هی، هن کرم و ارض کرم و ارضان کرم و ارضون کرم، ای کریمه طیبه صالحه للنبات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

کرم. [ک َ رَ] (ع اِمص) جوانمردی. مردمی. عزیزی. ضد لؤم. (ناظم الاطباء). جوانمردی و همت باشد. (برهان). مروت وسخاوت و عزیزی و بزرگواری. (غیاث اللغات). همت و مروت و سخاوت. ضد لاَّمت. (از ناظم الاطباء):
میر اجل مظفر عادل
قطب کرم و نتیجه ٔ حری.
منوچهری.
امروز خوشم بدار و فردا با من
آنچ از کرم تو می سزد آن می کن.
خیام.
قضیت کرم عهد آن است که بردن مرا وجهی اندیشید و حیلتی سازید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 111). شیر گفت: این اشارت از کرم و وفا دور است. (کلیله و دمنه). آنچه از روی کرم بر شما واجب بود بجای آرید. (کلیله و دمنه). و اعتماد بر کرم عهد وحصافت رای تو مقصور داشته ام. (کلیله و دمنه).
همه بگذار کدامین گنه است
که فزون از کرم یزدان است.
انوری.
بر اهل کرم لرز خاقانیا
که بر کیمیا مرد لرزان بود.
خاقانی.
اگر ثلثی از ربع مسکون بجویی
وفا و کرم هیچ جایی نیابی.
خاقانی.
هرکه یقین را به توکّل سرشت
بر کرم الرزق علی اﷲ نوشت.
نظامی.
در کرم آویز و رها کن لجاج
از ده ویران که ستاند خراج.
نظامی.
و او به یکی دانه ز راه کرم
حله درانداخته و حله هم.
نظامی.
چون کرم این کرم را بیدار کرد
اژدهای جهل را این کرم خورد.
مولوی.
ماند خواهم تا رسیده یا رسم
حق کند با من غضب یا خود کرم.
مولوی.
درویشی در آتش فاقه می سوخت... کسی گفتش چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم. (گلستان). پادشاه را کرم باید تا خلق بر او گرد آیند. (گلستان).
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده ست و او شرمسار.
سعدی (گلستان).
هرکه با ابر کرم کرد چو دریا صائب
در حقیقت بهمه روی زمین احسان کرد.
صائب (از آنندراج).
- باکرم، سخی. بخشنده. کریم:
تو خداوندگار باکرمی
گرچه ما بندگان بی هنریم.
سعدی.
- بکرم، از روی کرم. باکرم:
کار لوزینه ٔ ما را بکرم ساخته کن
که نخستین سخن از تنگ شکرانبازی.
سوزنی.

کرم. [ک ِ] (اِ) هر حشره ٔ بری یا مائی و بحری را که به درازی گراید گویند و بغیر آن هم گاه اطلاق کنند. اسم انواعی از حشرات خرد و درشت غالباً دراز و باریک آبی و خاکی و هم آنچه بدین صفت ماند و در معده ٔ آدمی و دیگر جانوران نیز پیدا شود و هم آنچه مردارهای گندیده و هم آنچه در انواع میوه ها و اطعمه ٔ پخته و خام و دیگر چیزهای دیرمانده پدید آید. (یادداشت مؤلف). شاخه ای از جانوران غیر ذی فقار را که شامل همه گونه های کرم اعم از طفیلی و غیرطفیلی می شود «کرمها» می نامند. این شاخه از جانوران، شاخه ٔ پنجم تقسیمات سلسله ٔ جانوری را بوجودمی آورند. کرمها معمولاً دارای بدنی نرم و کشیده و استوانه ای هستند، برخی کرمها بدنشان از حلقه های متعدد درست شده [مانند کرم خاکی] و برخی دارای بندهای بسیار می باشند [مانند کرم کدو] و بالاخره برخی فاقد تقسیمات حلقوی یا بندبندی می باشند [کرم کبد] بدن کرمها معمولاً دارای یک طبقه پوشش ماهیچه ای نسبتاً ضخیم است که با انقباض و انبساط الیاف آن حیوان حرکت می کند. دستگاه هاضمه کرمها برحسب محیط زندگی این جانوران تغییر فاحش می یابد. مثلاً در کرم خاکی دستگاه گوارش کامل است و شامل دهان و لوله ٔ هاضمه و مخرج و غدد منضم به این دستگاه است، ولی در نزد کرم کدو که بطریقه ٔ جذب اسمزی مواد غذائی را از داخل روده ها و سایر اعضای جانوران و پستانداران اخذ می کند دستگاه گوارش تقریباً از بین رفته است. به همین منوال است دستگاه گردش خون بطوری که در کرم خاکی یک دستگاه عالی و مشخص است و در کرمهای طفیلی از جمله کرم کدو این دستگاه از میان رفته. غالب کرمها در آب می زیند و دارای برنش می باشند که اکسیژن محلول در آب را جذب می نمایند. درکرم خاکی اکسیژن بوسیله ٔ همه ٔ مخاط بدن جذب میشود از این رو پوست بدن حیوان باید همواره مرطوب باشد تا زنده بماند. (فرهنگ فارسی معین). جانوری دراز که دارای بدنی نرم می باشد. (ناظم الاطباء). جانوری غیر ذی فقار از شاخه ٔ کرمها. (فرهنگ فارسی معین):
کرم کز توت بریشم کند آن نیست عجب
چه عجب از زمی ار در دهد و گوهر بر.
فرخی.
گرچه نبود میوه ٔ خوش بی پشه و کرم
دهقان ندهد باغ به پشه نه به کرمان.
ناصرخسرو.
چون بفسرد [عنبر] و باد اورا به کنار دریا برد کرم بر وی گرد آید مرغان فروآیند تا آن کرمان را برچینند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
چون سگ و زاغ استخوانی خوردی اکنون همچو کرم
از تن خود گوشت می خور استخوان کس مخور.
خاقانی.
دردی است اجل که نیست درمان او را
بر شاه و وزیر هست فرمان او را
شاهی که بحکم دوش کرمان می خورد
امروز همی خورند کرمان او را.
کمال الدین اسماعیل.
- امثال:
کرم درخت از خود درخت است، نظیر: آش چنار از چنار است و کرم پیل خود کفن خود تند بمعنی از ماست که بر ماست و آبگینه ز سنگ می زاید. (از امثال و حکم).
- کرم ابریشم، کرم بادامه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرم پیله. (آنندراج). کرم ایوب. (ناظم الاطباء).کرم بهرامه. غنج ابریشم. (فرهنگ فارسی معین). نوزاد کرمی شکل پروانه ٔ کرم ابریشم است که پس از خروج از تخم بصورت کرمی می باشد که در سطح شکمی دارای اندامهای ظریف کوچک متعددی است و از برگ درخت توت تغذیه میکند. این نوزاد کرمی شکل را لارو کرم ابریشم نیز گویند که پس از آنکه نموّش به حد معینی رسید دور خود پیله می تند و در درون آن دگردیسی می یابد و پس از تبدیل شدن به پروانه پیله را سوراخ کرده از آن خارج می شود. پروانه ٔ کرم ابریشم جزو راسته ٔ پروانگان شبانه است و دارای شکمی بزرگ می باشد. از پیله ٔ کرم ابریشم قبل از آنکه پروانه آن را سوراخ کند الیاف ابریشم طبیعی تهیه می کنند و از آن پارچه های ظریف می بافند. (از فرهنگ فارسی معین):
گرچه یکی کرم بریشم گر است
باز یکی کرم بریشم خور است.
نظامی.
- کرم اوفتادن دندان، کرم خوردن دندان. پوسیدگی دندان:
چون که دندان ترا کرم اوفتاد
نیست دندان برکنش ای اوستاد.
مولوی.
رجوع به کرم خوردن دندان شود.
- کرم بادامه، کرم ابریشم. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرم ابریشم شود.
- کرم بهرامه، کرم ابریشم. (فرهنگ فارسی معین):
کفن حله شد کرم بهرامه را
کز ابریشم جان کند جامه را.
رودکی (از فرهنگ فارسی معین).
- کرم پلاس کسی بودن، درصدد عیب جویی وی بودن. (آنندراج). انتقاد نابجا کردن. (فرهنگ فارسی معین):
هر دو کرک لباس هم بودند
بلکه کرم پلاس هم بودند.
طالب آملی (از آنندراج).
- کرم پنیر، نام گونه ای از بندپایان به نام آکاروس سیرو که در داخل قالب پنیر لانه و از آن تغذیه می کند. (فرهنگ فارسی معین).
- کرم پیله، کرم ابریشم. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرم بادامه. کرم ایوب. (ناظم الاطباء). دودالقز. کرم قز. کرم فیله. (یادداشت مؤلف):
بهمه شهر بود از آن آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین.
عنصری.
همچو کرم سرکه که ناگه ز شیرین انگبین
بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر.
ناصرخسرو.
و آدمی را در کسب آن چون کرم پیله دان که هرچند بیش تند بند سخت تر گردد. (کلیله و دمنه از فرهنگ فارسی معین).
کرم پیله هم به دست خویشتن دوزد کفن
خرمن خود را به دست خویشتن سوزیم ما.
سنائی.
رجوع به کرم ابریشم شود.
- کرم جگر، کرم کبد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرم کبد شود.
- کرم خاکی، یکی از کرمهای خاکزی از رده ٔ کرمهای حلقوی که بدنش از انطباق و التصاق حلقه های متشابه تشکیل شده است. در هر حلقه از بدن حیوان چهار جفت تار ظریف ابریشم مانند وجود دارد. وی به کمک دوجفت تار شکمی روی زمین حرکت می کند. کرم باران. کرم لب جوی. کرم لوجوی. کرم لجن. خراطین. زغار کرمه. (ازفرهنگ فارسی معین).
- کرم خوردن دندان، کرم اوفتادن دندان. پوسیدگی دندان. پوسیدگی و عفونت انساج سخت دندان که با تغییررنگ ظاهری آنها همراه است در صورتی که پوسیدگی دندان مزمن شود عفونت قسمتهای نرم دندان یعنی مغز و مجاری ریشه ٔ دندان را نیز فرامی گیرد. (فرهنگ فارسی معین).
- کرم رنگرزان، قرمز. قرمزدانه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قرمز و قرمزدانه شود.
- کرم روده، یکی از کرمهای طفیلی از رده ٔ کرمهای گرد که دارای بدنی استوانه ای با دو انتهای نازک است و بدنش فاقد حلقه می باشد. گونه ای از این کرم طفیلی انسان است و در روده ٔ اسب می زید. طول این کرم در گونه ٔ طفیلی انسان بین 15 تا 30 سانتی متر است وعرضش بین 2 تا 5 میلیمتر و معمولاً ماده ها از نرها بزرگترند. سر این حیوان دارای سه قطعه ٔ دندانه دار است [مانند زالو] و تخم حیوان بیضی شکل است. تعداد زیادی با هم می توانند در روده زندگی کنند. سیر تکاملی این کرم بدین ترتیب است که تخمها با مدفوع خارج می شوند و برای اینکه تخمها شکفته شوند باید مدت یکی دو ماه در خاک یا جایی مرطوب بمانند و بعد بوسیله ٔ آب یا سبزی وارد دستگاه گوارش انسان می شوند. تخمها بوسیله ٔلنف وارد دستگاه گردش خون شده به قلب می روند و از آنجا به ریه رانده می شوند. در همین مراحل است که تخمها مبدل به کرمهای کوچک می گردند. در ریه کرمها از نایژه و قصبهالریه بالا آمده از حلق وارد مری می شوند و در همین موقع است که موجب تحریک مخاط حلق شده سبب استفراعهای متوالی می گردند و امکان دارد که با استفراغ خارج شوند. کرم پس از آنکه وارد مری شد قدرت زندگی در دستگاه گوارش را می یابد و کرم بالغ را ایجاد می کند. کرم امعاء. کرم معده. آسکاریس. (فرهنگ فارسی معین).
- کرم سرکه، کرم که در سرکه تولید شود:
همچو کرم سرکه که ناگه ز شیرین انگبین
بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 163).
- امثال:
کرم سرکه طعم عسل نداند. (امثال و حکم). رجوع به کرم سک شود.
- کرم سفیدمهره، نوعی صدف دریایی که از آن ناقوس سازند. (فرهنگ فارسی معین).
- کرم سک، کرم سرکه:
ز راه آگه نبودم همچو گمراه
چو کرم سک ز طعم شهد ناگاه
کنون زآن خفتگی بیدار گشتم
وز آن مستی کنون هشیار گشتم.
(ویس و رامین).
رجوع به کرم سرکه شود.
- کرم سنجاقی، کرمک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرمک شود.
- کرم شب افروز، کرم شب تاب. کرم شب چراغ. (آنندراج). رجوع به کرم شب تاب شود.
- کرم شب تاب، کرم شب چراغ. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرم شب افروز. (آنندراج). شب چراغک. (فرهنگ فارسی معین). بتازی حباحب نامند. (ناظم الاطباء). حشره ٔ معروف بسیار خرد که شبها در هوا پرد و روشنی از بال و پرش ظاهر می شود و مثل چراغ بتابد. (آنندراج). جانورکی است مختلف الشکل و الحجم ودارای انواع بسیار و بزرگتر و پرنورتر از همه نوعی است که در جزایر آنتیل مابین آمریکای شمالی و جنوبی خصوصاً در جزیره ٔ کوبا و ژامائیک یافت می گردد و مردم آنجا آن را در فانوس گذارده به سقف اطاق آویزان می کنند و در شب مانند چراغ می تابد و روشن می کند همه ٔ آن اطاق را و در روشنائی آن خیاطی و دیگر کارها را بجامی آروند و خانمهای این جزایر آن را برای زینت شبانه در لباسها و گیسوهای خود می گذارند و نیز زنهای رقاص چند عدد از این کرمها را بر لباسهای خود که از الیاف پوست درخت بافته شده نثار می کنند و چون در بین رقص دور زنند پرتو این کرمها در هم آمیخته گشته چنان بنظر می آید که یک دایره ای از شعله ٔ آتش بر دور آنها دوران می کند. (ناظم الاطباء). حشره ای است از راسته ٔ قاب بالان. نوع ماده ٔ این حشره بی بال است و دارای فسفرسانس مخصوص می باشد که شبها در تاریکی میدرخشد و موجب جلب حشرات نر میشود. (فرهنگ فارسی معین):
اگر کرم شب تاب آتش نماید
از آن آتش انس و سنائی نباشد.
خاقانی.
به یک خنده گرت باید چو مهتاب
شب افروزی کنم چون کرم شب تاب.
نظامی.
پیش مردان آفتاب صفت
به اضافت چو کرم شب تابی.
سعدی
کرم شب تاب پیش چشمه ٔ آفتاب چه تاب آرد. (دولتشاه سمرقندی از امثال و حکم).
- کرم شب چراغ، کرم شب تاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به کرم شب تاب شود.
- کرم قرمز، قرمزدانه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قرمزدانه شود.
- کرم کار، کسی که دایماً به کار مشغول است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرم کاری بودن و کرم کار داشتن شود.
- کرم کاری بودن، آگاهی بسیار از آن داشتن. سخت آگاه از آن وعظیم ماهر بدان و نیک دانا به آن کار بودن. مطلع ازتمام جزئیات آن بودن. سخت نیکو دانستن آن. (یادداشت مؤلف).
- کرم کاری داشتن، خارخار کار داشتن و نیز گویند کرم این کار است یعنی ماهر و بلد این کار است. (آنندراج). علاقه ٔ بسیار بدان داشتن. (فرهنگ فارسی معین):
چو خارد پشت زخم خویش [اسب] بسیار
عجب مشمر که دارد کرم این کار.
امیر یحیی شیرازی (از آنندراج).
صبر کردن به صفای تو بسی مرغوب است
کرم این کار مرابیشتر از ایوب است.
مخلص کاشی (از آنندراج).
رجوع به خارخار شود.
- کرم کبد، یکی از کرمهای طفیلی از رده ٔ کرمهای پهن که در مجاری صفراوی و کبد گوسفند می زید. کرم جگر. (فرهنگ فارسی معین).
- کرم کتاب، آنکه دایم کتاب مطالعه کند. (از فرهنگ فارسی معین). کتاب شناس.
- کرم کدو، یکی از کرمهای طفیلی از رده ٔ کرمهای پهن که عموماً انگل دامها و دیگر پستانداران و انسان می شوند. کرم کدو دو گونه ٔ مهم دارد: یکی کرم کدوی قلاب دار یا تنیای مسلح که میزبان واسطه اش خوک است و بوسیله ٔ خوردن گوشت نیم پخته ٔ این حیوان به انسان سرایت می کند. دیگر کرم کدوی بدون قلاب یا تنیای غیرمسلح که میزبان واسطه اش گاو است و بر اثر خوردن گوشت گاو نیم پخته انسان مبتلا می شود و در مملکت ما این گونه بیشتر شایع است. چون با خوردن تخم کدو بمقدار 50 تا 100 گرم مقداری از این کرم از روده دفع می شود، بدین جهت قدما خیال می کردند که خود تخم کدو موجب ایجاد این کرم است [وجه تسمیه به همین علت است] تنیا. حب الدیدان الطوال. حب القرع. (از فرهنگ فارسی معین).
- کرم گذاشتن سر، سری چرکین و ناشسته داشتن، سرش کرم گذاشته یعنی چرکین و ناشسته است. (یادداشت مؤلف).
- کرم معده، کرم امعاء. کرم روده. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرم روده شود.
- کرمهای حلقوی، کرمهای زرفینی. رده ای از شاخه ٔ کرمها که بدنشان از انطباق حلقه های متوالی بوجود آمده است، مانند: کرم خاکی و کرمهای پرتار دریایی. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
مثل کرم لول زدن، بسیار حرکت کردن و جنبیدن.
مثل کرم معده، باریک و سفید بی ملاحت، سخت لاغر و باریک و با رنگی پریده. (یادداشت مؤلف).
|| نوزاد حشرات که دارای بدنی نرم و دراز و کرم مانند هستندو هنوز بصورت حیوان بالغ درنیامده اند در تداول عامه به نام کرم خوانده می شوند. (فرهنگ فارسی معین). || در تداول زنان، حسد: کرم نیست اژدهاست، یعنی حسدی فوق العاده است. (یادداشت مؤلف). || خارخار. (آنندراج).

کرم. [ک َ رَ] (اِ) کلم. (از برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری). غنبید. بقلهالانصار. (یادداشت مؤلف). کرنب. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف):
گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم
سربکشیدم دو دم مست شدم ناگهان.
لبیبی.
هرکه او از کرم دست تو آگاهی یافت
نخرد حاتم طی را به یکی دسته کرم.
سوزنی.
اندرین موسم انباز کرم لوزینه ست
از سخای تو شود ساخته این انبازی.
سوزنی.
در روزگارهیچ نشان دیدی از کرم
جز در میان سبزه و اطراف بوستان.
اخسیکتی (از فرهنگ جهانگیری).
گویند مراخواجگکی هست کریم
یک برگ کرم به که چنو شصت کریم.
علی پنجهیری.
|| قسمی گیاه خودرو. (یادداشت مؤلف):
روز کرم گذشت و کرم را به بوستان
اندر میان سبزه کند انتظار چشم.
شهاب الدین محمدبن رشید.
رجوع به کرنب و کلم شود.


پروانه

پروانه. [پ َرْ ن َ / ن ِ] (اِ) حیوانی گوشت خوار شبیه به یوز که در شمال افریقا زید.و گویند که پیشاپیش شیر رود و آواز کند تا جانوران آواز او شنیده خود را بر کنار کشند و شیر را با او الفتی عظیم است و پس مانده ٔ صید شیر خورد. فرانق. فرانک. فرانه. سیاه گوش. برید. قره قولاخ. تفه. عناق الارض. غنجل. پروانک:
شاها غضنفری تو و پروانه ٔ تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است.
خاقانی.
پروانه وار بر پی شیران نهند پی
تا آید از کفلگه گوران کبابشان.
خاقانی.
|| دلیل. رهبر. || پیشرو لشکر. || حشره ای است پرنده، سیاه رنگ، بزرگتر از زنبور سرخ با پری دودی رنگ پهن و دراز که به تابستان پیرامون چراغ گردد و گاه به گرمای چراغ بسوزد. پروانه ٔ چراغ. چراغ واره. و او پرنده ای بود که خود را بر چراغ یاشمع زند و بسوزد و او را مگس چراغ خوانند. (حافظ اوبهی). ام ّ طارق. فراش. فراشه. (زمخشری). شب پره. خِرطیط. برنده:
بیاموز تا بد نباشدت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.
ابوشکور.
پر پروانه بسوزد با فروزنده چراغ
چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند.
منوچهری.
کی شود پروانه از آتش نفور
زانکه او را هست در آتش حضور.
عطار.
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت...
سعدی.
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم.
حافظ.
چراغ روی ترا شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه.
حافظ.
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند.
حکیم شفائی.
یک شمع شبی هزار پروانه کشد. (از مجموعه ٔ امثال طبع هند).
شنیده ای که چه با شمع گفت پروانه
که در فراق، تو سوزان تری بگو یا من.
(از وصاف).
|| مجازاً، بمعنی نور چراغ و شمع. (از بهار عجم) (از غیاث اللغات). || فرمان پادشاهان. حکم نامه. حکم:
شمعی است چهره ٔ تو که هر شب ز نور خویش
پروانه ٔضیا به مه آسمان دهد.
ظهیر فاریابی.
نگردند پروانه ٔ شمع کس
که پروانه کس نخوانند بس.
نظامی.
و بسیار بودی که حسن به آنچ خواستی بی استطلاع رای علاءالدین از پیش خود پروانه دادی و حکمها کردی. (جهانگشای جوینی). و پروانه فرستاد تا محتشم گردکوه و محتشم قلاع قهستان به بندگی آیند. (جهانگشای جوینی).
پروانه ٔ او گر رسدم در طلب جان
چون شمع هماندم به دمی جان بسپارم.
حافظ.
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه ٔ کیست.
حافظ.
پروانه ٔ راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم.
حافظ.
پروانجات جمع آن است و این از تصرف فارسی دانان متعرب است چنانکه فرمان که لفظ فارسی است جمع آن فرامین میارند. (از بهار عجم) (از غیاث اللغات). || اذن. جواز. اجازه. اجازه نامه. تذکره ٔ عبور و مرور. گذرنامه. بار:
گر نامه ای دهد نه به پروانه ٔ تو تیر
شغلش فروگشاده و دستش به بسته باد.
انوری.
آنانکه چو من بی پر و پروانه ٔ عشقند
جز در حرم جانان پرواز نخواهند.
خاقانی.
بمژده جان بصبا داد شمع هر نفسی
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه.
حافظ.
روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم
پروانه را چه حاجت پروانه ٔ دخول.
سعدی.
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه ٔ مرادرسید ای محب خموش.
حافظ.
در شب هجران مرا پروانه ٔ وصلی فرست
ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع.
حافظ.
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه
که زیر تیغ تو هر دم سر دگر دارد.
|| برات. حواله: و هیچکس از مجلس شراب بی اجازت شهنشاه با وثاق نتوانستی شد و چون رفتی هر نقل و نبید که پیش او نهاده بودی با او بردندی و اگر گفتی به وثاق حریف دارم شراب سلاّر بی استطلاع درخور حریف نقل و نبید و گوسفند پروانه نبشتی و شراب داران حاصل کرده با او سپردندی. (تاریخ طبرستان). || قاصد. پیک. برید. پروانچه. حامل خرائط و آنرا خادم نیز گویند. (مفاتیح العلوم). || حاجب. || فرمان رساننده. || گلی است. || مَلَخک (هواپیما، کشتی). || حشرات چهارباله به رنگهای گوناگون زیبا که از عصاره ٔ گل تغذیه کنند. و این معنی برای این کلمه پیش قدما معمول نبوده است و امروز آنها را شاه پَرَک (و به غلط شب پره) نامند.

پروانه. [پ َرْ ن َ / ن ِ] (اِخ) محلی است در شمال شهر هرات.

پروانه. [پ َرْ ن َ / ن ِ] (اِخ) معین الدین کاشانی ملقب به پروانه یکی از عمال دولت مغول. آنگاه که غیاث الدین کیخسروبن کیقباد پادشاه سلجوقی (آسیای صغیر) مغلوب مغول شد هولاکو معین الدین پروانه ٔ کاشی را برای تمشیت آن سامان و اصلاح امور پسران غیاث الدین یعنی رکن الدین و عزالدین بقونیه فرستاد و چون سپس عزالدین بگریخت پروانه در سال 664 هَ. ق. رکن الدین را بفرمان ابقاخان بکشت و پسر چهارساله ٔ او را بنام غیاث الدین کیخسرو ثالث بتخت ملک نشانید و بموجب حکم ابقاخان راتق و فاتق امور آن مملکت گشت مادر کیخسرو را به حباله ٔ نکاح درآورد. مؤلف حبیب السیر گوید در سنه ٔ 649 هَ. ق. (ظ: 669) ملک ظاهر بندقدار (سلطان مصر) هوس ملک روم کرده ارکان دولت را در مصر به نیابت خویش بازداشت و با دو سه کس از خواص در لباس اختفا به روم شتافته مداخل و مخارج آن مملکت را بنظر احتیاط درآورد و به دارالملک خود بازگشته ایلچی نزد ابقاخان فرستاد وپیغام داد که ما جهت نظاره و تماشا به ولایت روم رفتیم و در دکان فلاطون طباخ خاتم خود را رهن مقداری طعام کردیم مطموع آنکه به ارسال آن حکم فرمایند ابقا ازکمال تهور و جرأت ملک ظاهر تعجب نموده قاصدی جهت این حال نزد معین الدین پروانه که در آن دیار به حکومت اشتغال داشت فرستاد و معین الدین انگشتری بندقدار رااز آن طباخ ستانده روان فرمود و بعد از آن بندقدار با لشکر بسیار بجانب بلاد روم نهضت نمود. روایت تاریخ وصاف آنکه این حرکت از وی بنابر استدعاء معین الدین پروانه بوقوع پیوست لاجرم بی کلفت محاربت بر آن مملکت مستولی گشت و قول یافعی آنکه میان بندقدار و لشکر تتار و روم محاربات اتفاق افتاده صورت ظفر و نصرت او را دست داد و روزی چند در آن ولایت به دولت و اقبال گذرانیده با غنائم بسیار به مصر بازگشت و چون ابقاخان بر کیفیت این حادثه خبر یافت عنان عزیمت به صوب روم تافت و بقول یافعی تیغ سیاست از نیام انتقام کشیده معین الدین پروانه را با دویست هزار مسلمان نمازگزار شهید کرد. و او مرید فخرالدین عراقی بود و جهت او در شهر توقات خانقاهی کرد.

تعبیر خواب

پروانه

پروانه درخواب، مردی ضعیف و نادان است که خود را به نادانی در هلاک اندازد. - محمد بن سیرین

اگر بیند پروانه از پس پشت او بپرید و آن کس او را نگرفت، دلیل که به کنیزکی دوشیزه دست دراز کند از او مضرت نرسد. اگر بیند پروانه را بکشت یا در دست او هلاک شد، دلیل که فرزندش هلاک شود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

نام های ایرانی

پروانه

دخترانه، پروانه، حشره‌ای زیبا که خود را به شعله می‌زند، حشره ای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ

فرهنگ معین

پروانه

(~.) (اِ.) اسبابی به صورت چرخ پره دار چرخان یا پنکه مثل پروانه کشتی.


کرم

(کِ) (اِ.) گروهی از بی مهره گان هستند که در لای و لجن و آب راکد و میوه پدید می آیند. اکثراً بدن نرم و برهنه و دراز دارند. مهم ترین انواع آن ها عبارتند از: کرم های پهن، کرم های حلقوی، کرم های لوله ای. ~، ~داشتن الف - دارای کرم بودن. ب - موذی بودن،

معادل ابجد

کرم و پروانه

530

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری